.Maid in U.K
جمعه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۷:۰۲ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
جانستان و کابلستان سفرنامه ای از رضا امیرخانی است .
او ، همسرش و لی جی همین طوری الکی و برای فرار از جو سیاسی سال 88 از جانستان عالم(بخوانید مشهد الرضا)به کابلستان سفر میکنند،تکه ای از
ایران که با سیم خاردار های مید این بریطانیای کبیر(maid in UK)از ایران جدا شده است.
امیر خانی در این سفر به هرات میرود و بعد هم برای زیارت مزار شریف زایر زار مزار میشود.البته لی جی و همسفر اولش را به دلایل امنیتی به مزار نمیبرد،و با هواپیما به مزار میرود که موفق به بازگشت با هواپیما نمیشود و ... .
او در این سفر پای صحبت مردمی مینشیند که از دولت ایران دل خونی دارند که به شیعیان و حتی حنفی ها به راحتی ویزا نمیدهد تا بیایند زیارت امام رضا علیه آلاف التحیة و الثنا و یا به طلاب برادران اهل سنت که در مدارس علمیه جنوب کشور به تلمذ بپردازند و آنها هم به مدارس پاکستان میروند و شست شوی مغذی میشوند و آلت دست الاقاعده میگردند و شیعیان را لت و پار میکنند.
و در نهایت با خواندن این سفرنامه میفهمی که جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار.
...نگاهم را کمی با لا تر می آورم .دختر هفت ـ هشت ماهه ای سرش را گذاشته است روی شانه ی
چپ مادر،و با چادر رنگی مادر بازی می کند .مادر ،سرش روی شانه راست ش خم شده است
وپنداری خوابیده است .دختر هشت ماهه ی لچک به سر،بایستی هزاره باشد .چشمان مورب زیبایی
دارد ؛موهایی لخت وپوستی تیره .با لب هایی که هنوز قطرات شیر را می شود روی شان تشخیص
داد...
با همه تخصصی که از طریق بازی با لی جی کسب کرده ام وشاید هم بدل از او ،شروع می کنم برای
ششکلک درآوردن .کودک،ابتدا جدی نمی گیرد وبعد توجه ش جلب می شود .آرام آرام شروع می
کند به خنده خنده کردن وبعد تر قهقهه زدن .مادرش خواب وبیدار تکان ش می دهد وجلو می
کشاندش ،اما دختر ،دوباره سر بلند می کند وخیره به من نگاه می کند ...دوباره برای ش شکلک در
می آورم ...
راستی این دختر هشت ماهه با این چشمان مورب زیبا ،چه فرقی با پسر من دارد؟پسر من لی جی تا چند
ساعت دیگربه خانه می رسد وتا چند سال دیگر به مدرسه می رود وتا چند وقت بعد دانش گاه
و...خیلی که بد بیاری بیاورد در زندگی ،رتبه اش سه رقمی می شود و...مسیری مملواز موفقیت های
بزرگوکوچک .واین دختر ...چند عملیات انتحاری رابایستی از بیخ گوش های کوچک ش رد کند
..چند بارباید بترسد از این که اخططاف نشود ،همه ی این ها را که رد کند ،در کدام کلاس درس می
تواندمطمین باشد که طالب ها خوراکی مسموم توزیع نمی کنند وبه صورت اسید نمی پاشند ...کم ترین
گرفتاری خانوادگی شان عدم اطمینان است به زندگی پدری که قرار است در میدان هوایی مقصد
بیاید دنبال شان .مادر حالا بیدار شده است وبا کلی خواهش وتمنا از زن یک مولوی ،گوشک تلفن
مولوی را به امانت گرفته است وسعی دارد با شوهرش صحبت کند .تلفن شوهر،رخ نمی دهد...زن
سراسیمه تلفن می گیرد وهر از گاهی دختر هشت ماهه را پرت می کند روی نیمکت و...هیچ نمی گوید
...این دختر در چه مسیری کلان خواهد شد؟گریه ام گرفته است .اشک روی گونه هام روان شده
.چه تفاوتی هست بین این دختر هشت ماهه با این چشمان مورب ولی جی من؟جز یک مرز موهوم
...اگر پسرم علی جای او بود چه؟اشک می ریزم برای این بلاکش هندوکش وتخیل می کنم مسیر زیستن
او را تا کلان شدن ش ...متوجه نیستم انگار ...چند لحظه بعد ،چشمان مورب دختر را می بینم که خیره
شده است به چشمان من وسعی می کند مثل من گریه کند کودکانه می پنداردکه این هم جزو بازی
است...بلاکش هندوکش ...پتو را از داخل کوله در می آورم ومی کشم روی صورتم...
۹۱/۱۲/۱۸
درمورد ر.ا:
...همین طوری الکی و برای فرار از جو سیاسی سال 88 از جانستان به کابلستان سفر میکنند!