بسم الله الرحمن الرحیم
امسال سال خوبی برای بنده حقیر بود سه بار رفتم مشهد دو بار قم یه بار هم کربلای ایران(بخوانید قطعه ای از بهشت قدمگاه حضرت زهرا_ علیها آلاف التحیة و الثنا_ شلمچه)
ولی وقتی داشتم در مشایعت ح ط به جانستان عالم(بخوانید مشهد الرضا ) میرفتم ح ط بهم گفت:من چند سال هست که سال تحویل مشهد هستم،ولی مهم اینه که آدم نگهش داره اون موقع نفهمیدم چی میگه ولی الان که دوازده ماه هست که از اون حرف میگذره منظورش رو میفهمم.
شب جمعه جاتون سبز رفتم هیئت بچه های مدرسه مون از اون مجالس بی ریا که علما روش تاکید دارن.
حاج آقای قادری میفرمودند:ملکوت عالم نیت هست تو دنیا بعضی از کار ها رو قصد انجامش رو داریم ولی موانع فیزیکی مانع میشه مثلا آرزوی شهادت داری ولی جنگ نیست ولی همین که آرزوی شهادت داشته باشی کافیه،دوست داری بری کربلا ولی نمیشه ولی تو نامه اعمالت برات کربلا مینویسن و بالعکس مثلا برای ریا نماز میخونی میری میبینی تو نامه اعمالت چیزی نیست.
وقتی اینو شنیدم قلبم تسکین یافت که دوباره بقیه رفتن کربلا و من جاموندم،رفقا رفتن مشهد و من جاموندم.
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را... نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بیتفاوت ما
نالههایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضهی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانهای مشکی است
با خودم فکر میکنم حالا
کوچه ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
سید حمید رضا برقعی